امام موسی صدر ، شايسته مرجعيت کانون فرهنگی هنری امام موسی صدر (مسجد ثارالله)
.:: Your Adversing Here ::.
? ?

امام موسی صدر ، شايسته مرجعيت

اولاً من تأسف می‌خورم كه روزگار از چنين وجود پر بركتی استفاده نمي‌كند و مردم از بركات وجودی وی محروم هستند و نيز از اينكه هم من به فراغ وی مبتلا هستم و هم مردم از استفاده كردن از وی محروم هستند و اگر به خاطر علاقه شديد من به ايشان نبود، حاضر به هيچ نوع صحبت و مصاحبه و غيره نبودم. فقط به جهت حق برادری‌ای كه ايشان بر من دارند و عقد اخوتی كه با هم داشتيم و اينكه بتوانم ذرّه‌ای از حق ايشان به خودم را ادا كرده باشم، اين صحبت را پذيرفتم.
راجع به بيت ايشان، در واقع من كوچك تر از آن هستم كه بخواهم راجع به بيت مرحوم آيت‌الله العظمی حاج سيد صدرالدين صدر صحبت كنم. بيت مرحوم صدر عزيزترين بيوت علويين و هاشميين و موسويين هستند؛ از اولاد موسی بن جعفر(ع). من چه بگويم درباره اينها و درباره حالاتی كه ديگران گفته‌اند و خودمان هم مي‌دانيم؟ ورثو صداره من صداره و وزاره من وزاره. اجداد اينها تا حضرت موسی بن جعفر(ع) همه شخصيت‌های برجسته علمی و اخلاقی شيعه بودند. البته نام عده‌ای از اعلام اين بيت را آقايان شنيده‌اند، مثل مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر كه از مفاخر شيعه بوده و در كربلا هم مرجع تقليد عام بعد از مرحوم ميرزای بزرگ شدند. مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر، مرحوم آقا سيد حسن صدر صاحب تأسيس الشيعه و مرحوم آقا سيد صدرالدين. اين‌ها چند برادر بودند كه كوچك ترين آنها، مرحوم آقای خويی می‌فرمود كه مرحوم آقا سيد حيدر بود، پدر آقا سيد محمدباقر صدر. از موجودين، بزرگ خاندان صدر آقای حاج آقا رضا صدر كه از مفاخر حوزه است، بهتر از همه مي‌توانند درباره خصوصيات اين بيت و آباء و اجداد خود صحبت نمايند. يكی ديگر، آقا سيد محمد صدر هست كه زمانی در عراق رئيس الوزرا بودند و من سفری را كه ايشان به ايران آمده بودند يادم هست. گويا زمانی يك تشری هم به محمدرضا رفته بود. وقتی كه رضاخان، محمدرضا را برای تحصيل فرستاده بود، سر راه آمده بود به عراق و وارد بغداد شده بود. طبيعی است كه برای خاطر رعايت مسائل سياسی به حرم بيايد (حرم كاظمين). روی آن بی‌ادبی و بي‌دين بودنش با چكمه وارد ايوان مطهر حضرت كاظم(ع) شده بود. آقا سيد محمد صدر كه رئيس الوزرای عراق بود با صدايی بلند خطاب كرده بودند كه مؤدب باش، كفشت را بكن! كه به محمدرضا خيلی برخورده بود و تلفنی با رضا شاه صحبت كرده بود و او هم به پسرش گفته بود كه مي‌خواستی بفهمی در حضور چه كسی هستی! در هر صورت آقا سيد محمد هم از شخصيت‌های مهم بود. شرح حال اينها را و خصوصاً شرح حال علمای معاصرشان را مي‌توان در كتاب اعيان الشيعه آقا سيد محسن جبل عاملی يافت. مرحوم آقا سيد حسن صدر هم نوشته، مرحوم حاج شيخ عباس قمی نوشته، مرحوم حاج آقا بزرگ صاحب الذريعه و استادمان در كتاب خودشان شرح حال علمای معاصر اين بيت را مفصلاً نوشته‌اند. اينها چهره‌های درخشان عالم علم و كمالات بودند. كسانی نبودند كه حالاتشان مخفی بماند. بيتشان طبعاً چيزهايی مي‌دانند كه ماها نشنيده‌ايم. من قضايايی هم شنيده‌ام از مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر، لكن در مقابل بيت چيزی نيست و از آنها شايد بهتر بشود استفاده كرد.
اما راجع به مرحوم آيت الله العظمی آقا سيد صدرالدين صدر، ايشان از كسانی بودند كه در كنار مرحوم آيت الله آقای حائری بزرگ، مؤسس اين حوزه مباركه قم بودند. وقتی كه مرحوم آقای حائری از دنيا رفتند، رضا شاه تصميم داشت اين حوزه را از بين ببرد. اين قصه را مرحوم آقای صدر خودشان برای من نقل فرمودند. مرحوم آقای صدر برای من فرمودند كه رضا خان دستور داد كه امتحانی در حوزه گرفته شود از تمام طبقات. امتحانی شديد و به طوری كه كسی سالم نماند و نتيجتاً به انحلال حوزه بينجامد. مي‌فرمود چنان رعبی بر حوزه مستولی شده بود كه آقايان خيلی به زحمت افتاده بودند. دستور هم داده بود كه تمام امتحانات با رئيس معارف وقت باشد. او هم برای توهين به حوزه، در آن روز موعود كه همه در مدرسه فيضيه حاضر شده بودند، در مراسم شركت نكرده بود. مرحوم آقای صدر مي‌فرمودند آن روز از اول جلسه تا آخر جلسه مرحوم آقا سيد احمد خوانساری (كه بايد سؤال مي‌كرد) يك سؤال از طلبه‌ها نكرد. ايشان اين را نه به عنوان مدح خودشان بلكه به مناسبت اينكه مي‌خواستند تعريفی از مرحوم آيت الله العظمی سيد احمد خوانساری بكنند فرمودند. ايشان فرمودند ما به آقای خوانساری گفتيم حالا يك نيمچه سؤالی خيلی ابتدايی از يكی از اين طلبه‌ها بكنيد كه نگويند اين امتحان يك امتحان صوری بوده است. فرمود، مي‌ترسم. طلبه‌ها همه مرعوب شده‌اند. مي‌ترسم سؤالی بكنم و طلبه را رعب گرفته باشد و نتواند جواب بدهد و ضرر به حوزه بخورد. اين را در مقام تعريف ايمان مرحوم خوانساری می‌فرمودند. وزير معارف هم به عنوان اهانت نيامد و آقای صدر می‌فرمودند وقتی آن فرد نيامد، گفتم: شروع كنيد! شروع كنيد! امتحان را شروع كرديم. آن روز مثلاً همه را امتحان كرديم. فردايش كه آن فرد آمده بود برای گرفتن امتحان، به او گفتيم كه امتحان را گرفتيم و تمام شد. مرد عجيبی بود مرحوم آقای صدر. در ايام ورود مرحوم آقای بروجردی به قم، حداكثر وفاداری و حمايت از علم و حمايت از حوزه و حمايت از طلبه را به تكريم آقای بروجردی، آقای صدر انجام داد. محلی كه در صحن محل نماز آقای بروجردی بود، در گذشته محل نماز مرحوم آيت الله العظمی آقای حائری بود و آقای صدر كه بعد از مرحوم آقای حائری جانشين ايشان بودند در اينجا نماز مي‌خواندند. ايشان حتی اين محل نماز را واگذار به آقای بروجردی كردند.
اول مرتبه‌ای كه من خدمت مرحوم آقای صدر رسيدم، سال دوم يا سوم - نمی‌دانم؛ الان دقيقاً در خاطرم نيست ـ بعد از ورود مرحوم آقای بروجردی به قم بود. آقای صدر تابستان تشريف آورده بودند به اصفهان. در اينجا اولين برخورد من بود با آقای آقا سيد موسی صدر. آقای صدر تشريف آوردند اصفهان با پسرهايشان: حاج آقا رضا صدر، علی آقا صدر و حاج آقا موسی. از دامادهايشان هم، آن وقت آقای حاج آقا محمدباقر طباطبايی معروف به سلطانی تشريف آورده بودند كه از بستگان آقای بروجردی هستند و آن وقت از مدرسين عالی رتبه سطح كفايه و مكاسب و فرايد بودند و حوزه درسشان از حوزه‌های درسی پرجمعيت قم بود. و در آن وقت، بر مرحوم آيت الله خادمی كه ايشان هم صدری بودند وارد شدند. آقای خادمی صدری بودند و مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر (اخوی مرحوم شهيد سيد محمدباقر صدر) گله مي‌كرد تا اين اواخر كه چرا ايشان به خودشان لقب خادم الشريعه دادند و لقب صدری را از خودشان دور كردند. در هر صورت ايشان هم صدری بودند. بر مرحوم آيت الله خادمی وارد شدند و مردم اصفهان، علما و طبقات مردم كاملاً از ايشان استقبال كردند. مردم علاقه زيادی به آقای صدر نشان دادند. علما از ايشان برای تدريس در مدرسه صدر بازار اصفهان، مركز حوزه علميه اصفهان (همين جايی كه در ايامی كه از نجف برگشته بودم هم نماز مي‌خواندم و هم درس مي‌گفتم و همين تابستان گذشته هم بودم) دعوت كردند. آقای صدر تشريف آوردند و علما هم از درس ايشان استقبال كردند. و اين حوزه كهنسال عجيب بازار اصفهان را كه بر اثر فشارهای رضاخان فرسودگی برايش حاصل شده بود، مرحوم آقای صدر با درسشان و آن جمعيتی كه از طبقات علما و پيرمردها (اكثر علما به جز چند نفر به درس ايشان حاضر شده بودند و جمعيت انبوه و خيلی آبرومند بود) شركت مي‌كردند، دوباره زنده كردند. ايشان موضوع صحبت و بحثشان در اين ايام در ولايت بود و مخصوصاً يادم هست بحث ولايت فقيه را هم فرمودند. مرحوم آقای صدر را مردم و علما برای نماز خواندن دعوت كردند. برای اينكه همه بتوانند از ايشان استفاده كنند، ماه رمضان در مدرسه ملا عبدالله كه بزرگترين مدرسه قديمی اصفهان در بازار است، روی نهر آب را پوشاندند، در حجره‌ها هم كه متصل بود، فرش انداخته بودند و چراغانی كرده بودند و انبوه جمعيت نمازگزاران به آقای صدر اقتدا مي‌كردند. بعد هر چند روزی در يكی از مساجد دعوتشان مي‌كردند. در مسجد شاه عباس كه در ميدان معروف نقش جهان واقع است نماز خواندند. در مسجد شيخ لطف الله كه باز در همان ميدان است، چند وقت نماز خواندند و البته عنايت ايشان اين بود، زيرا مسجد شيخ لطف الله بسته بود و ممنوع بود كه در آنجا نماز بخوانند. ايشان در مسجد شاه عباس كه نماز خواندند، قدرتی برای روحانيت پديد آمد و به همين مناسبت ايشان اظهار تمايل كرد كه در مسجد شيخ هم نماز بخواند. به همين مناسبت هم در را باز كردند و از ‌آن وقت به بعد ديگر در آنجا باز شد. در مسجد دارالشفاء، در مسجد جامع، در مسجد سيّد، در اين مساجد بزرگ اصفهان، ايشان به نوبت، هر چند شب يك بار نماز را برگزار مي‌كردند. شب آخر و قبل از بازگشت ايشان به حوزه قم، در مسجد جامع شهر اصفهان تمام طبقات مردم برای توديع ايشان جمع شده بودند. ايشان هم برای خداحافظی با مردم آمده بودند و بنا شد برای مردم صحبت كند. به منبر تشريف بردند و برای مردم صحبت كردند. البته از طرف آقای بروجردی هم آمده بودند به ديدن ايشان و دعوت از ايشان كه زودتر تشريف بياورند به قم و... .
بعد وقتی كه ما آمديم به قم، علاقه من به ايشان زياد شد. موجبات انس چند چيز بود. يكی اينكه مرحوم آقای صدر در مراجعی كه نماز جماعت مي‌خواندند، قرائت فوق العاده زيبايی داشت. به جهت اينكه ايشان متولد عراق بود و معمولاً ايرانيانی كه در عراق متولد مي‌گردند زيباتر از خود عرب‌ها نماز مي‌خوانند. آقای صدر قرائت فوق‌العاده جذابی داشت. جذابيت قرائت ايشان باعث شد كه ما هر شب به نمازشان می‌رفتيم. البته چون جلوی مسجد ايشان كه سابقاً مسجد موزه بود، نماز جماعت بود و ديگر راه ورود نبود، گاهی از اوقات موفق نمي‌شديم و مرحوم آقای بروجردی نمازشان ديرتر شروع مي‌شد و مي‌رفتيم نماز آقای بروجردی. اما تا مي‌توانستيم به نماز مرحوم آقای صدر مي‌رفتيم. بعد از نظر اينكه منزل ايشان نزديك مدرسه آقای حجت بود و ما وارد بر مدرسة آقای حجت بوديم. البته آن زمان مدرسه آقای حجت ساخته نشده بود و يك عمارت قديمی بود و خريده بودند كه بسازند. در هر حال اين نزديكی باعث مي‌شد كه ما زياد خدمت ايشان مشرف شويم.
نكتة ديگر در سؤال كردن فقه واصول و مباحث بود. با اينكه اين سنگين است برای محصل و هكذا برای استاد كه كسی كه به درس استادی نمی‌رود بيايد و سؤال‌های درس خود را از اين استا بنمايد، ولی آنقدر ايشان در مكارم اخلاقی عجيب بود كه ما هر روز وقتی ايشان مي‌رفتند برای درس و من هم مي‌خواستم بروم برای درس، مي‌رفتم و در راه از ايشان سؤالات خودم را مي‌كردم و در راه بازگشتن، شب هم همين طور. گويا من كسی بودم كه به هفت تا درس ايشان حاضر مي‌شدم و نزديكترين فرد به ايشان بودم، اين گونه برخورد مي‌كردند. اين از مكارم ايشان بود. اما من به درس ايشان چند روزی بيشتر نرفتم. علتش هم آن بود كه من از نظر سنم در وضعی نبودم به درس ايشان بروم. آن وقتی كه اصفهان بودم و ايشان تشريف آوردند، 14، 15 سالم بيشتر نبود. اگر چه من كفايه و مكاسب و منظومه حاج ملای سبزواری را می‌خواندم، اما خوب سن من اقتضاء نمي‌كرد كه از ايشان استفاده بكنم. به قم كه آمديم، به درس آقای بروجردی رفتيم. آقای بروجردی هم اصول مي‌گفتند و هم فقه. در درس آقای بروجردی (فقه و اصول) و در درس مرحوم آقای حجت (فقه و اصول) حاضر مي‌شديم. اين چهار تا درس فقه و اصول بود برای من. در فلسفه هم به درس اسفار پيش مرحوم آقا شيخ مهدی مازندرانی می‌رفتيم. لذا ديگر از درس ايشان نمي‌توانستم استفاده بكنم. اما مع ذلك كثيراً با ايشان بودم، يعنی مي‌توانم بگويم روزی دوبار با ايشان بودم و از محاسن اخلاقی ايشان چه بگويم؟ خدا رحمت كند ايشان را. چه حقی بر حوزه دارند. ايشان در راه كه مي‌آمديم با اينكه بيمار بودند و هيكل ايشان درشت بود، سنگين بود، وضع قلبی مناسب نبود، وقتی مي‌رفتيم و سلام مي‌كرديم مي‌ايستاد. سؤال مي‌كرديم جواب می‌داد و آنچه می‌كرديم كه اجازه دهند همان طور كه تشريف می‌برند ما دنبال ايشان برويم، از بس متواضع بود با طلبه‌ها و طلبه پرور بود، مي‌ايستاد. هنگامی كه صحبت مي‌كرديم مي‌ايستاد و آنچه استجازه مي‌كرديم كه آقاجان بگذاريد بياييم دنبالتان تا دم صحن و بعد برمي‌گرديم ايشان اجازه نمي‌داد. ايشان تنها می‌آمد و می‌رفت صحن، تنها! با اين عظمتی كه داشت!
بله. ما خاطرات زيادی با مرحوم آقای صدر داريم. با اينكه من كجا و ايشان با آن عظمت كجا. ايشان در همه ابعاد به حوزه كمك می‌كرد و پناه حوزه بود. ما بچه طلبه‌ها هر سؤالی كه می‌كرديم، عين پدری كه با بچه‌اش حرف می‌زند، با ما صحبت مي‌كرد. برای همه مراجع پناه بود، حتی در مسائل مهم سياسی و اضطرابات سياسی آن ايام كه خوش ندارم در مورد آنها صحبت كنم. پناه مراجع ايشان بود و آقای بروجردی كاری هم كه می‌خواست انجام بدهد با مشورت ايشان انجام مي‌داد. من يادم هست كه در اوضاع هيجانی آن روز ايران، يك موقع آقای بروجردی در وشنوه بودند و ما هم در خدمتشان بوديم. مرحوم آقای صدر در كرمجگون (يكی از روستاهای اطراف قم) بودند. آقای بروجردی در آن شب آقازاده خود و برخی از خواص خود را برای مشورت نزد مرحوم آقای صدر فرستادند. بله آقای صدر پناه بود حتی برای آقای بروجردی! در مواقعی كه شاه می‌خواست با آقای بروجردی ملاقات كند، آقای صدر و آقای بروجردی با هم بودند. برای آقای بروجردی خيلی پناه بود و ابعاد حوزه را توجه داشت.
من يادم هست كه مرحوم سردار كابلی، صاحب تحفه الادله كه معروف است كه سهم بزرگی در خدمت به شيعه دارد، در كرمانشاه بود و كسی هم ايشان را نمی‌شناخت. مرحوم آقای صدر روزی كه خدمت ايشان بوديم از وی تجليل مي‌كرد و طرحی ارائه داد برای اينكه مرحوم سردار كابلی را به قم بياورند ـ چون وی از آمدن به قم استنكاف مي‌كرد. ايشان طرحی داد برای اينكه مرحوم سردار كابلی را به حوزه بياورند و مرحوم آقای بروجردی هم دعوت كردند از ايشان. مرحوم علامه طباطبايی از تبريز كه آمدند، شايد چند روزی بود كه هنوز درس شروع نشده بود. اولين كسانی كه دعوت كرديم از ايشان كه آقا درس را شروع بفرمائيد، بنده و آقای اخوی بوديم و ايشان درس اسفار را شروع كردند. در دوره اول دو سه نفر بيشتر نبوديم. بعد در درس شفاء هم چهار پنج نفر بيشتر نبوديم. البته در دورة دوم جمعيتی بودند كه آقا موسی صدر هم در آن دوره بود. مرحوم آقای طباطبايی در تبريز تفسيری نوشته بودند تحت عنوان تفسير قرآن به قرآن كه دو جلد بود. ما با ايشان تماس گرفتيم و فهميديم كه ايشان چنين تفسيری دارند. من خدمت مرحوم آقای صدر عرض كردم كه ايشان چنين تفسيری نوشته است. ايشان فرمودند بگيريد و بياوريد من ببينم. من تفسير را از آقای طباطبايی گرفتم و به ايشان دادم. چند روزی پهلوی ايشان بود و ايشان آقای طباطبايی را خيلی تشويق كردند به اينكه اين كتاب را چاپ بكنند، منتهی با بسط و توصيه به اينكه درس را شروع كنند و قدری مسائل گسترده‌تر بحث شود و ايشان هم همين كار را كردند كه حالا هم در مجلدات كثيره بحث‌های طويلی شده است. الغرض، آقای طباطبايی را ايشان سر كار آورد. كما اينكه ايشان در تشويق، خيلی حق به گردن آقای طباطبايی و تفسير ايشان دارند. در هر صورت آقای صدر خيلی مشوق بود برای تمام طبقات علما، طلاب و مردم.
معمولاً علماء بزرگ رسم ندارند كه به حجره بچه طلبه‌ها بروند، اما ايشان در يك روز عيد به مدرسه آقای حجت و به حجره ما آمدند. يادم هست كه اولين دفعه‌ای كه اين شعر را شنيدم از مرحوم آقا سيد صدرالدين بود. ايام عيد بود و در حجره را طبعاً بسته بوديم. فرمودند كه در را باز كنيد: گفت پيغمبر به اصحاب كبار / تن مپوشانيد از باد بهار.
قضايای زيادی دارم بين خودم و مرحوم آقای صدر. آخرين فردی كه در شب رحلتشان، ايشان را ملاقات كرد من بودم. شبی در ماه ربيع الثانی بود، نمی‌دانم شب يكشنبه بود يا... يادم نيست. به منزل ايشان رفتم. آقا چون كسالت داشتند، مدتی درس نبود. خدمتكارشان آمد و گفت: آقا می‌فرمايند تشريف بياوريد به اندرون. رفتم به اتاق اندروني، اتاقی كه ايشان در آن استراحت مي‌كردند (پهلوی آن اتاق بيرونی). آقا خوابيده بود. سؤال كردم: آقا كسی اينجا نيست؟ فرمودند آقا رضا اينجا بود و الآن رفت منزل. علی آقا هم تهران بود و آقا موسی صدر هم برای كاری به تهران رفته بود. مثل اينكه آقای صدر آن شب دلشان می‌خواست كه من بنشينم. با اينكه شب تحصيلی بود و من كار داشتم، اما ديدم كه ايشان ميل دارند بنشينم و نشستم. فرمودند: فردا صبح بنا هست كه درس را مجدداً شروع كنيم. اگر چه فرمودند ديروز عامری (وزير بهداری وقت) آمده بود و از ما دعوت كرده كه برويم تهران و در بيمارستان قلب بستری شويم تا معاينه‌ای از ما بكنند. منتها فرموده بودند ميل ندارم. عرض كردم: چرا آقا؟ فرمودند: به سه جهت. اول آنكه آن ايام در بيمارستان‌ها زن‌ها محجبه نبودند. كادر بيمارستان‌ها، مخصوصاً بيمارستان قلب تهران خيلی زننده بود برای روحانيت؛ خيلی خيلی زننده بود. قبلاً كه آقای صدر را در آنجا بستری كرده بودند، آن بخشی كه ايشان بستری شدند تمام كارمند‌ها و دكترها را غير زن گذاشته بودند و اين يك قدری برای بيمارستان سنگين بود. آنها می‌خواستند ادب كنند و مرحوم آقای صدر مي‌فرمودند اين تحميلی است از من برای بيمارستان. از طرف ديگر ملاقات‌ها در بيمارستان محدود است به ساعات خاص و ايام خاص. آنجا حتی شاه هم می‌آيد و اين برای بيمارستان سنگين است و من نمي‌خواهم برای خاطر من بيمارستان به زحمت بيفتد. سپس فرمودند ماها وقتی می‌رويم تهران، سياسيون می‌خواهند از ما استفاده سياسی كنند. در شرايط بيماری و بی‌حالی ما مي‌خواهند از ما استفاده سياسی كنند. خوب آن ايام هم بين شاه و دولت خيلی اختلاف بود. ايشان فرمودند: چه بكنيم در چنين شرايطي؟ و بعد تعبير بسيار عجيبی از آقا سيد صدرالدين شنيدم كه فرمودند: اما ما (يا فرمودند من، الآن يادم نيست) بايد دست آقای خوانساری (آقای سيد احمد خوانساری كه در تهران بودند) را ببوسيم كه در اين مدت كه در تهران توقف دارند، ياری به آنها ندادند. از مطلب سومی كه فرمودند ميل ندارم، معلوم مي‌گردد كه جنبه‌های عاطفی ايشان آن شب خيلی غليان كرده بود و ايشان چيزی را حس كرده بود. فرمودند كه امروز دخترم با بچه‌اش آمده بود اينجا و من بچه‌اش را بلند كردم ببوسم. فلانی (خانواده‌شان) گفتند: آقا شما با اين وضع قلبتان، مناسب نيست بچه را بلند كنيد. فرمودند چه كنم؟ مادرش به بوسيدن اين بچه خشنود مي‌شود و مي‌خواهم خشنود باشد. اين جنبه‌های عاطفی در آقای صدر فوق‌العاده قوی بود. انسان پير كه می‌شود، مشاغل عموميش زياد می‌شود و قوای فكريش قوی می‌شود و جنبه‌های عاطفيش معمولاً ضعيف می‌گردد. و من آقای صدر را در اين شرايط فوق‌العاده می‌ديدم. اين قصه را كه عرض كردم، يادگاری است از بزرگواری اين مرد. ساعت 4 يا 5/4 بعد از غروب بود كه من اجازه گرفتم و مرخص شدم. ايشان هم بعد دعوت حق را لبيك گفتند. نماز را خواندند. حالشان بد شده بود و خانواده‌شان پهلوی ايشان بودند. اول اذان نمازشان را خوانده بودند و تمام كرده بودند. خداوند به حق فاطمة زهرا (س) روحشان را با اجداد طاهرشان محشور كند و درجاتشان را عالي‌تر نمايد كه حق بزرگی به گردن حوزه دارند.
و اما آقا موسی صدر. آقا موسی صدر را اول بار در اصفهان ديدم. به قم كه آمديم، در اثر اشتراك در درس ارتباطمان طبعاً بيشتر شد. آقا موسی آن وقت در درس آقای بروجردی شركت می‌كردند و با هم بوديم. درس پدرشان را من غير از يك روز شركت نكردم، اما ايشان شركت مي‌كردند. ما آن وقت جوان بوديم و قدرت داشتيم از اين آقايانی كه آن وقت جوان بودند و دورة اول تدريسشان بود و آدم را بيشتر به كار مي‌كشيدند استفاده كنيم. در يك درس ديگر هم با هم شركت مي‌كرديم و آن درس مرحوم آقای محقق داماد، داماد مرحوم آقای حائری بود. اعلام آن وقت اين سه نفر بودند: مرحوم آقای محقق داماد بحثشان در اصول و مقيد كه تمام شد، وارد بحث بعد كه شدند ديگر كتاب نياوردند. نحوه خارج شدن درسشان اينگونه بود. آقای خميني(ره) تا بحث اجتهاد همين طور درسشان ادامه يافت و از آن زمان به بعد ديگر وارد خارج شدند و شب هم داخل همين مقبره‌ای كه بغل وضوخانه است درس را می‌گفتند. آقای گلپايگاني(ره) تا آخر اجتهاد و تقليد را گفتند و دوره بعد را شروع كردند و درس خارج را بردند به مدرسة فيضيه. در درس مرحوم محقق داماد، آقا موسی صدر هم تشريف داشتند و با هم بوديم و قهراً صحبت و بحث مي‌شد اما نه چندان. علتش فاصلة طبقاتی بين من و آقا موسی صدر بود. آقا موسی صدر پسر مرجع بزرگ شيعه بودند كه شاه به ديدنشان مي‌آمد و من يك بچه طلبة جوان بودم كه يك مو هم در صورت نداشتم و البته درس خارج مي‌رفتم. من از شهرستان اصفهان هم آمده بودم و وضع ايشان با وضع من برابر نبود. كما اينكه مرحوم آقای بروجردی در همان ايام كه دو سه ماه بود كه من آمده بودم، گويا از من خيلی خوشش آمده بود. آقای سلطانی حفظه الله را امر كرده بودند كه بيايد حجرة ما و از من بخواهند كه يك بحثی با آقا سيد محمدحسن قرار بدهم و حالا هم ايشان موجودند و گاهی ذكر مي‌كنند. من استنكاف كردم و گفتم من كجا و پسر آقای بروجردی كجا؟ آنها آقا زاده هستند و من يك طلبه ساده و اين برای من سنگين است. فاصلة آن روز من و آقا موسی صدر از اين جهت بود. اما ايشان را دوست مي‌داشتم. ايشان در اين درس‌ها شركت مي‌كردند. به درس پدرشان حاضر مي‌شدند، به درس آقای بروجردی حاضر می‌شدند و به درس آقای محقق داماد هم مي‌رفتند. اما در درس آقايان ديگر نديدمش. مگر يك روز كه در بحث حاشية عروة آقای گلپايگانی بود. من بودم، اخوی بودند، شايد آقای حاج آقا لطف الله صافی هم بودند و آقا موسی هم بود. ايشان آن روز كسالت داشتند و مريض بودند ولی بحث برقرار بود. آقای صدر بزرگ، آقا موسی را به عنوان احوال پرسی فرستادند. ايشان وقتی آمدند درس بود. اما معمولاً درس آقايان ديگر نمی‌رفتند. شايد يك دو سه روزی هم با هم به درس مرحوم آقا سيد زين‌العابدين كاشانی رفتيم. ايشان از علمای بزرگ و از شاگردان مرحوم آخوند بود كه با مرحوم آقا سيد صدر الدين بحث داشتند. يعنی بعد از درس آقای صدر، آقا زين العابدين يك مباحثه‌ای خودشان با آقای صدر داشتند. هم طبقه بودند و درس خارج داشتند. من مقدرای به درس خارج مرحوم آقا سيد زين العابدين می‌رفتم و در اين درس آقا موسی هم چون با هم دوست بوديم چند روزی آمد. بيش از اين ظاهراً در درس ديگری شركت نكردند، حداقل آنكه من اطلاعی ندارم.
آقا موسی تدريس هم مي‌كرد. ايشان مدتی شرح لمعه مي‌گفت و طلبه‌ها خيلی می‌رفتند به درسش، زيرا بيانش بسيار شيرين بود. در هر صورت آقازاده بودند و رجال مملكت با آنها رفت و آمد داشتند و ديد و بازديد و... ايشان كم كم به هوس افتاده بود كه در دانشگاه هم شركت كند و كرد و چند ليسانس هم به صورت محرمانه تهيه كرده بودند و خوب من ميل نداشتم و سليقه‌ام غير از اين بود و روحاً فاصله داشتم. البته دوست بوديم، منتها تا اين حد. تا اينكه ماه ربيع بود و مرحوم آقای صدر فوت شدند. آقای صدر كه فوت شدند، از خدمات آقای بروجردی كه علم پرور و محصل پرور بود و بيوت و كسانی را كه مكارم داشتند تكريم مي‌كردند، يكی آن بود كه عرض مي‌كنم. آقا موسی صدر را به اندرون آقای بروجردی خواستند و وقت بازديد بود. آقای بروجردی پرسيدند كه خوب آقای صدر كه فوت شدند. تو می‌خواهی چه بكنی؟ خوب ايشان اين مسائلی را كه من اطلاع داشتم از دانشگاه رفتن ايشان و... كما و بيش و بيشتر از اينها اطلاع داشتند. البته آقای صدر در كلاس‌ها شركت نمی كردند و فقط برای امتحانات می رفتند چرا كه معلومات و استعدادشان قوی بود. با وجود اين، در اين مسير، رفتن يعنی كنار كشيدن از حوزه، آقای بروجردی ايشان را دريافت. با لحن جديشان از آقا موسی خواستند كه شما بياييد و برويد نجف. برويد نجف و در آنجا بمانيد. آقا موسی هم ذاتاً فوق‌العاده با ادب بود و به منزله اينكه امر است و اجابت آن ضروری است، تسليم شد و آماده شد. اين جريان را خود ايشان برای من تعريف كردند.
چنين شد كه زمينه روابط ما بيشتر شد. چون ايشان از دوستان دانشگاهی و رجال و شخصيت‌ها جدا شد و طلبه‌ی ساده شد و ما هم كه طلبه بوديم، دو تايی با هم رفيقتر شديم. يعنی موانع مرتفع شد. می توانم بگويم اينكه من موفق شدم به نجف بروم، به بركت آن بود كه آقای بروجردی از ايشان دعوت كردند كه به نجف بروند. چون آن وقت رفتن به عراق ممنوع بود ـ به خاطر روابط دولت‌ها و... - و من حس می‌كردم كه اكنون كه اراده آقای بروجردی تعلق گرفته كه آقای صدر به عراق بروند، طبعآً مسائل گذرنامه و مسائل سياسی به حسب اراده ايشان حل خواهد شد. من هم آن وقت شوخی كردم و گفتم معروف است كه شتر كه نمی تواند از در برود داخل، اول پوزش را لی شكاف در می كند و بعد يواش يواش وارد می‌گردد. حالا كه در برای آقای صدر باز می‌شود، ممكن است برای من هم باز بشود. قاعدتاً برای من ميسور نبود كه به عراق بروم. علتش هم آن بود كه آقای بروجردی به من علاقه زياد نشان می‌داد و ايشان بعضی از كارهای علميش را به من واگذار كرده بود كه شأن خودم نيست كه بيان كنم، لذا ايشان حاضر نمی‌شد كه من به عراق بروم. حالا كه آقا موسی تسهيلی برايشان فراهم شده بود، من هم به هوس افتادم كه بروم. چه كنم؟ ديدم كه رابطه ا‌ی ندارم الا با آقای حاج شيخ مرتضی حائری كه خيلی با هم دوست بوديم و ايشان سمت پدری بر من داشتند. به ايشان عرض كردم كه ميل دارم به عراق بروم. و ايشان توصيه مرا به مرحوم آيت الله كاشانی كردند. اگر چه آن زمان بعد از حادثه ا‌ی بود كه برای آقای كاشانی پيش آمد كرده بود. بنا شد كه ايشان تلفنی به آقای كاشانی بزنند و من هم آقای كاشانی را ملاقات كنم. آقای كاشانی هم در آن سفر خيلی از من تجليل كردند و... خدا رحمتش كند. روحانی دوست داشتنی ا‌ی بود. چيزهايی از ايشان به ياد دارم كه الآن از صحبت اصليمان باز می‌مانم. در آن زمان دو گذرنامه دانشجويی به مقصد عراق صادر شد كه يكی مال آقا موسی بود و يكی هم مال من. در هر صورت رفتيم به عراق. وقتی به عراق رسيديم، هنوز سال مرحوم آقای صدر بزرگ نشده بود. سال اول ايشان را آقا موسی صدر در مسجد هندی نجف گرفتند و من هم بودم. مجلس مفصلی بود.
آنجا كه بوديم ديگر موانع بر طرف شده بود. بنده هنوز مجرد بودم و خيلی با هم نزديك شديم. درس هايی كه ايشان شركت كرد، بدين ترتيب بود. بايد بگويم كه سليقه مرا دوست مي‌داشت. آقای موسی صدر به فلسفه ميل داشت. ايشان دوره دوم درس فلسفه مرحوم آقای طباطبايی را درك كرده بود. وقتی كه به نجف رفتيم. چنين قضيه‌ای اتفاق افتاد. من وظيفه خودم دانستم كه در مورد ايشان صحبت كنم، چون مكارم ايشان فوق العاده بود. شما توجه بكنيد كه چه می گويم! من و آقا موسی با هم همدرس هستيم، ايشان سنشان از من بزرگتر است، آقا زاده و از بيت مرجعيت هستند. ايشان به قدری متواضع بود كه وقتی آمديم عراق، از من خواستند و گفتند كه ما 5 نفر هستيم، درس اسفار بری ما بگوييد. آقا سيد محمدباقر صدر بود، آقا موسی صدر بود و چند نفر از آقايانی كه الان در زندان بغداد گرفتار هستند (خداوند ان شاء الله نجاتشان بدهد). گفتم جدّ من صاحب مكيال المكارم به پدرم وصيت كرده بود كه اگر فلسفه خوانديد، درس ندهيد. من به حسب وصيت ايشان يك صفحه كتاب هم فلسفه درس نگفته‌ام. البته همه را خواندم: شوارع خواندم، اشارات خواندم، منظومه حاجی را حفظم. من بچه بودم و در اصفهان شعرهای ملا هادی سبز‌واری را حفظ می‌كردم از بس كه علاقه داشتم. جليدن اسفار را خواندم و از شفا هم طبيعيات آن را خواندم و هم الهياتش را. من شرح و حاشيه بر اين شفا نوشتم. آقا موسی صدر اصرار كردند كه يك بحثی بگذاريم، با اينكه در بحث‌های ديگر هم با هم شركت می كرديم. درس هايی كه من پسنديدم و رفتم درس مرحوم آقای حكيم بود، درس مرحوم آقا سيد عبدالهادی بود كه تا درس گفتند رفتم و البته بعد هم فوت شدند و نيز درس آقای خويی. آقا موسی هم همه اين درس ها را می آمدند. چند وقتی هم به درس آقا سيد محمود شاهرودی رفتيم. البته آقا موسی از نظر خويشاوندی به درس مرحوم آقا سيد مرتضی آل ياسين هم می رفتند. آقا سيد مرتضی آل ياسين از علمی بزرگ نجف بودند و دايی مادر آقا سيد اسماعيل و آقا سيد محمدباقر صدر. ايشان يك درس خانگی داشتند و آقايان صدری‌ها همگی در اين درس حاضر می‌شدند و آقا موسی هم می رفتند. من البته نمی‌رفتم. شايد چند روزی به درس آقای اصطهباناتی از علمای بزرگ نجف هم رفتيم كه فقيه پخته‌ای بود. گمان نمی کنم كه ايشان به درس كس ديگری رفته باشند، گمان نمی‌كنم.
ايشان وقتی كه ديدند من از درس فلسفه استنكاف می‌كنم، فرمودند كه پس اقلاً يك مبحث بين الاثنينی با هم داشته باشيم و من باز صبر كردم. يك ماه طول كشيد و بعد گفتم كه باشد. بحثی گذاشتيم با ايشان. وقتی كه قبول كردم، گفتم: آقا موسی می‌دانيد كه چرا من استنكاف می‌كردم از اينكه با هم بحث داشته باشيم؟ گفت: چرا؟ گفتم: الحمد لله رب العالمين، حالا از ايران نجات پيدا كرديد. شما آنجا آقا زاده بوديد. درست است كه درس می‌خوانديد و درس می‌گفتيد، اما آقا زاده بوديد. يعنی آقازادگی كنار درستان بود. اين آدم را از علم باز مي‌دارد و حالا كه پيشنهاد بحث كرديد، من می‌خواستم مطالعه كنم. خواستم ببينم كه شما هنوز هم آقا زاده‌ايد و يا ديگر فقط آقا هستيد. در درس ها به اشكالات ايشان توجه می‌كردم و می‌ديدم كه مطالعه می‌كنند. در درس خويی، و در درس آقای حكيم اشكال مي‌كردند و براستی مطالعه می‌كردند. در درس ميرزا عبدالهادی هم اشكال می‌كرد و می‌ديدم مطالعه می‌كند. به همين جهت قبول كردم. گاه به گاه برخی بحث‌های مشكل اصولی را با هم مباحثه می‌كرديم. اما آنكه اساس بود، بحث فقهای بود. ايشان مباحث را می‌نوشت و خط زيبايی هم داشت. درس و بحث را خيلی تميز می‌نوشت. حتی يك روز نوشته‌های خود را به مدرسه آورد و ديدم با تعبير سنگينی نظريه من را نوشته و اين از مكارم اخلاقی ايشان بود. اين نه از من است كه از اوست. از اوست نه از من.
ايشان تابستانی آمده بودند ايران. مرحوم آقای خمينی به ايشان گفته بودند: ماندی نجف! مگر درس‌های نجف شما را اشباع می‌كند؟ آقا موسی به من گفت كه به ايشان گفتم درس های نجف مرا اشباع نكرد، لكن بحث با آقای ابطحی مرا اشباع كرد و آقای خمينی هم پسنديده بود. و اين هم باز از مكارم ايشان است و نه از من. خواسته‌اند ذره‌پروری بكنند. بحث‌هايی در مبحث صلاه جماعت، و بحث خلاء كه از مباحث مشكل فقه است با هم داشتيم و... رساله‌ای در كُر ايشان نوشت و رساله‌ای هم من نوشتم. حتی در بحثی يك رساله حقوق را با هم بحث داشتيم. در بحث زياد با هم مأنوس شده بوديم. ايشان به قدری متواضع بود كه من دلم می سوزد. حجره ما در مدرسه صدر كه قديمی‌ترين مدرسه نجف بود خراب و سياه بود. طاق درش به اندازه اينكه افراد عادی بتوانند وارد بشوند نبود، يعنی كمتر از 2 متر بود. اتاق سياه بود چون سابقاً شاخه‌های خرما را می‌سوزاندند. اتاق ما مار داشت، سوسك و عقرب داشت. آقا موسی هر روز می‌آمدند و آن قدر پيشانی مبارك ايشان به بالی در خورده بود كه دلم می‌سوخت. هر وقت نزديك حجره می‌شد، صدايش را می‌شنيدم كه اين شعر را می‌خواند: تنها تويی با اين همه تنهايی‌ام / تنها تو می‌خواهی مرا با اين همه رسواييم. اين شعر را می‌گفت و وارد اتاق می‌شد. خيلی متواضع بود.
مكارم اخلاقی او فوق‌العاده بود. آنچه ايشان بحث كرد با هم بوديم. فقط بحث آقا سيد مرتضی آل ياسين بود كه ايشان تنها می‌رفت. همه جا با هم بوديم. بحث‌های متفرقه هم با ايشان زياد داشتيم. آن وقتی كه خانواده‌اش به ايران می‌آمد، من با ايشان هم منزل بودم و همه جا با هم بوديم. نجف بسيار در روحيه ايشان تأثير كرده بود. ديد ايشان در قم با ديد ايشان در نجف متفاوت است. در قم آقازاده بودند و در نجف خيلی تغيير كرده بودند. آيا برايتان از حالات معنويی كه در ايشان اثر كرده بود بگويم؟ برايتان از سحرخيزی ايشان بگويم؟ ايشان امور شرعيه خود را بدون مشورت با من انجام نمی‌داد تا وقتی كه مفقود شد. روحيه‌اش خيلی تغيير كرده بود.
آقا موسی در نجف كه بوديم حرم داشت، اما نه حرم آقازادگان، بلكه حرم داشت. بالاتر بگويم! معمول علمی محتاط و مقدس چنين بود كه پياده به كربلا و زيارت حرم امام حسين(ع) بروند. روش آنها اين بود كه پياده به كربلا مشرف شوند و زيارت مخصوصه بخوانند، مثل اول رجب، نيمة شعبان و روز عرفه. اين روزها پياده مشرف می‌شدند برای عظمت و درك ثواب. خوب ما هم مشرف شديم. آقا موسی هم در اثر اينكه خيلی با هم رفيق شده بوديم و استعداد ذاتيش از نظر علم و اخلاق و فهم و معنويت در نجف بروز پيدا كرده بود (و فقط استعداد نبود بلكه به فعليت رسيده بود)، او هم در مقام چنين سفری بر آمده بود. ايشان آمد و گفت دلم می‌خواهد مرا هم ببری به كربلا. موافقت كرديم و بنا شد حاج آقا تقی دايی ايشان هم با ما بيايند. مرحوم خلخالی هم 5 نفر از آقايان را كه همه از شخصيت‌های معروف نجف بودند، برداشته بودند و بنا شد بری نيمه شعبان با هم پياده به كربلا مشرف شويم. به قدری اين سفر شيرين بود كه حد ندارد. من دلم می‌سوزد كه آقا موسی از دست رفت! و از اين سرمايه استفاده نشد! در سفر همه چيز از او ديدم! البته تا قبل از سفر، شبانه روز با هم بوديم. اما سفر و خستگی، چيزهای ديگری را نشان می‌دهد. يك چيز جالب برايتان عرض می كنم. بنا شد در راه خسته كه می‌شديم مشاعره كنيم. البته من سبكم اينگونه نبود كه با كسی بروم، خودم تنها می‌رفتم. چون زيارت عاشورا می خواندم... لذا بنا شد كه رفقا مزاحم ما نباشند و ما زيارت عاشورای خودمان را بخوانيم و بقيه وقت را برای اينكه خسته نشويم با هم حرف بزنيم. بنا شد مشاعره كنيم. من از اول هم مرد شعر نبودم. گفتم من اصلاً اهل شعر نيستم ولی در حديث كار كرده‌ام. من شاهدهايی را كه شما می خواهيد برايتان از حديث می‌آورم. در ميان كسانی كه با ايشان همراهی كردند، او از همه اقوی بود. من كه اصلاً داخل نبودم و اهل شعر نبودم كه بخواهم مشاعره كنم. اما آقا موسی! از همه اقوی بود! از همه چند نفری كه بوديم، از مشاعره قوی‌تر بود! اگر به ظريف گويی بود، در تمام نكات، ظرايف كلام را متوجه می‌شد، آن هم زودتر از همه! اكثراً ظرايف كلام يك خراشی دارد. رك می‌گويند و رك وقتی می‌گيرد كه دل كسی بسوزد و تا نسوخته، كسی نمی‌خندد. ولی اگر ظريفی گفته می‌شد مگر ممكن بود آقا موسی بگذارد كه دل كسی بسوزد! اصلاً نمی‌گذاشت! اينقدر در مكارم اخلاق جلو بود كه اصلاً حدّ نداشت! اصلاً عصبانی شدن با آقا موسی مفهوم نداشت! هر ناسزايی هم كه گفته می شد از آن می‌گذاشت! معركه بود! در مكارم اخلاق واقعاً معركه بود.
اين سفر پياده بسيار جالب بود. من عادتم اين بود كه شب های جمعه به كربلا مشرف می‌شدم. مدرسه هندی نزديك حرم امام حسين بود و شايد كمی مخروبه بود. البته جای پيرمردها بود. من معمولاً چنين جاهايی می‌رفتم. آقا موسی صدرها كه نمی‌آمدند آنجا! حاج آقا تقی قمی‌ها كه نمی آمدند آنجا! به من گفتند كجا برويم! گفتم من می‌روم مدرسه هندی و اينها هم آمدند آنجا! اينها اخلاق است و قيمت دارد. اينها مكارم اخلاق است. آقا موسی صدر با آن موقعيتی كه در كربلا می‌شناختندش آمدند به مدرسه و شبها در آنجا با هم بوديم. در اين سفر كه با آقايان بوديم، آقا موسی به قدری زيبا برخورد می‌كرد كه حدّ ندارد. خدا می ‌داند كه چه مكارمی در اين سفر از او ظاهر شد.
و اما آقا موسی از نظر فهم و استعداد: من غصه‌ام بری همين است. كسی خوش فهم است، اما ممكن است اعوجاج فكری يا اعوجاج سليقه داشته باشد. روزی از آقای طباطبايی در مورد دو نفر از علما پرسيدم كه اينها در نظر شما چگونه‌اند؟ فرمود اين فهيم است و آن ذكی! خوب، فرق فهيم و ذكی چيست؟ اينها ظرافت لغت است. آقا موسی هم فهيم بود و هم ذكی بود. آقا موسی هم استعداد خوب، هم فهم خوب، هم سليقه خوب و هم مكارم اخلاق خوب داشت. می‌گويند: «لا علم لمن لا حلم له» و می گويند: «لا علماً لمن لا صبر له». گاهی از اوقات يك سری خصوصيات اخلاقی بد می‌تواند ارزش علم انسان را ببرد. آقا موسی از نظر قوی فكری و ابعادی كه می‌شود انسان را با آن تمجيد كرد، عالی بود. اين ابعاد در ايشان كاملاً ظاهر بود: ذوق، سليقه، فهم، انصاف و... بسيار منصف بود. من به شما عرض می كنم: آيا می‌شود دو نفر معاصر نظر همديگر را در نوشته‌های فقهی خود نقل بنمايند آن هم با تعبيری كه الان من صحيح نيست كه بگويم؟
و اما از نظر مايه تحصيلی: ايشان مقداری در قم درس خوانده بود. ايشان به درس خارج حاضر می شد، درس مرحوم آقای بروجردی، درس مرحوم آقای والدشان، درس مرحوم آقای محقق داماد، و چند روزی هم می‌رفتيم درس آقا زين العابدين كاشانی كه بحث اجزاء هم بود. آقا موسی همه اين درس‌ها را می‌آمدند و می‌نوشتند. وقتی هم كه رفتيم نجف، ايشان كار می‌كرد، مطالعه می‌كرد، می‌نوشت، در درس حرف می زد و اشكال می‌كرد و از نظر قوه و ملكه اجتهاد، من او را مجتهد می‌دانستم. بله، به مرحله اجتهاد رسيده بود. و زيبايی او اين بود كه سليقه مستقيم داشت. ممكن است ذهن آدم نقاد باشد اما مستقيم نباشد. سليقه او بسيار عالی بود. خيلی عالی بود. من او را سرمايه‌ای برای شيعه می‌دانستم. من در اين مدت كه با آقا موسی برخورد داشتم و بحث‌های علمی را با هم بوديم، دريافتم كه ايشان خيلی فهيم، ذكی، مستقيم و عميق است. پايه ريزی در مطلبش خيلی خوب بود و مجموعه‌ای از فضايل علمی بود. و از نظر قدرت اجتهاد، بی شك من او را در آن وقت مجتهد می‌دانستم؛ البته وقتی كه در نجف بود.
و اما چه شد كه آقا موسی از نجف رفت؟ مسائلی است كه من در عرايضم بدان ها اشاره كردم و البته عوامل خارجی هم بود. آقا موسی در نجف كه بود آتيه سنگينی داشت. آقا موسی صدر برای زعامت تشيع در جهان اسلام زمينه داشت. او زمينه مرجعيت عاليه تشيع را در تمام جهان داشت. آقا موسی اينگونه بود. و اما عواملی كه باعث شد ايشان از نجف به بيرون روند.
يك، ايشان جنبه‌های مختلف داشت. دروس جديد خوانده بود، ليسانس دانشگاه را داشت، زبان فرانسه می‌دانست، مقداری انگليسی هم می‌دانست، متجددين دانشگاهی با ايشان ارتباط داشتند و اين روابط به كلی قطع نشده بود. زمانی كه احتياجی به يك شخص جامع برای اروپا وجود داشت، انگشت می‌گذاشتند روی آقا موسی. زمانی از مرحوم آقا بروجردی برای ايتاليا عالمی خواسته بودند كه غنی باشد و احتياجی به مسائل ديگر نداشته باشد، آقای بروجردی آقا موسی را نامزد كرده بودند. درست همان طوری كه مرحوم آقا مهدی حائری، فرزند حاج شيخ را به آمريكا فرستادند. نامه آقای بروجردی را كه آوردند، من بودم. بنده سليقه‌ام اين بود كه آقا موسی بايد در محور حوزه باشد. ممكن است عده‌ای بگويند كه اين سليقه خشكی است، اما من سليقه‌ام اينگونه بود. آقا موسی مجمع بود و من رای آقا موسی را زدم و شايد آقای بروجردی هم فهميد و از دست من گله پيدا كرد. اما در هر صورت من رای آقا موسی را زدم و نگذاشتم برود. آخر ايتاليا يك شخص متعارف را می‌خواهد. كسی كه مي‌تواند لوای تشيع را بگيرد نبايد برود ايتاليا ماندگار بشود.
اما اينكه ايشان اين سفر را كرد، من با اين سفر هم مخالفم. الآن هم مخالفم و آن وقت هم مخالف بودم. هميشه مخالف بودم. نظرم اينطور بود، چرا؟ به واسطه اهميت ايشان. آقا معقول نيست يك استاد دانشگاه را كه در مركز دانشگاه به او احتياج داريم و نظير نداشته باشد، بفرستيم در دبيرستان تدريس كند؟ البته خوشحال می‌شدند كه دبيرستان فلان مثلاً صدوق برود و درس بدهد، ولی آيا اين صحيح است؟ آقا موسی در جای خودش بايد قرار می گرفت و به خودش هم گفتم. درست است كه طلبه زياد است، محصل زياد است. با فهم و با استعداد هم وجود دارد، اما مجموعه فضايل ما لازم داريم. آقا اينها چه است؟ اين مكارم و اين محاسن اخلاقی! گاهی ممكن است منِ آخوند معلومات زيادی داشته باشم ولی وقتی امضاء كنم، امضايم خنده‌آور باشد. ولی نگاه به خط آقا موسی بكنيد اشك می‌ريزيد! دلت می‌سوزد برای آقا موسی! صحبت می كرد، به اين شيرينی! اينها حرف است آقا! چنين آدمی نبايد برود ايتاليا!
اما اينكه رفت به لبنان، به واسطه نبودن من بود. آقا موسی صدر برای بار دوم به لبنان رفت، بعد از فوت مرحوم شرف الدين. مرحوم آقا شرف الدين بزرگترين شخصيت شيعه در بحث‌های ولایی بودند كه در صور لبنان اقامت داشتند. مرحوم آقا شرف الدين اين اواخر پير شده و وزنه بزرگ شيعه بودند. وقتی كه فوت شدند، جنازه‌شان را آوردند به نجف و ما در تشييع جنازه ايشان شركت داشتيم. آقا موسی صدر هم بودند. آن وقت شيخ احمد انطاكی هم كه نمی‌دانم زنده است يا نه، در تشييع جنازه شركت كرده بود. آن وقتی كه شيخ محمود شلتوت كانديدا شده بود برای رياست الازهر، شيخ احمد انطاكی هم كانديدا بود. هر دو نفر كانديدی رياست الازهر بودند. احمد انطاكی از نظر علمی و جامعيتش اقوی از محمود شلتوت بود. لكن محمود در اثر اينكه از خاندان وزری مصر بود، برنده شد. شيخ احمد شيعه شد. آقای بروجردی خيلی از اينها تجليل كرد و آقای خويی قصه‌ای برای من در مدح آقای بروجردی از شيخ احمد انطاكی نقل كرد. شيخ احمد انطاكی هم در تشييع جنازه مرحوم آقا شرف الدين شركت كرد و اعلاميه بزرگی هم داد با اين مضمون كه مرحوم شرف الدين از محاسن بزرگ روزگار بود و اينكه من و بيت من فائز شديم، به واسطه نوشته‌های مرحوم شرف الدين بود.
بچه‌های آقا شرف الدين در نجف ملاقاتی با آقا موسی كردند كه من هم بودم. در ملاقاتی كه آنها با آقا موسی كردند، به قول ما تعارف شوخی خود را كردند كه آقا موسی را به لبنان ببرند. خوب، اينها صحبت‌هايی بود كه هنوز مايه نداشت ولی بعد آنها اقدامی اساسی كرده بودند و رفته بودند قم و خدمت آقا بروجردی و بالاخره به ايشان اظهار داشتند كه فعلاً بری آنكه بيت مرحوم شرف الدين و صور لبنان محفوظ بماند، تنها كسی كه به نظرشان می‌آيد آقا موسی صدر است. آقا موسی صدر هم كه در نجف بود، ايشان در اثر اينكه بيتشان هم عرب زبان بودند و دائماً با آنها در تماس بودند به زبان عربی مسلط شده بودند. بنابراين به نظر می رسيد كه آقا موسی بهترين كسی است كه می‌شد به لبنان فرستاد. بنابراين ايشان برای اين كار نامزد شد. تابستان آن سال من به ايران آمده بودم. آقا بروجردی نامه‌ای نوشتند برای آقای صدر و بالاخره ايشان را اعزام كردند به صور لبنان و به جای آقای شرف الدين. اين در اثبر نبود من بود. و الا من به هر قيمتی نمی‌گذاشتم برود. همان طور كه من رای ايشان را از رفتن به ايتاليا زدم. البته نه اينكه من مخالف با فعاليت كسی باشم، من می‌گويم پرچمدار وجود ندارد بايد لواء را نگه داشت. دور و ب

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





  • نويسندگان : امیرحسین زینلی
  • تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:امام موسی صدر,مرجعیت,مرجع تقلید,موسی صدر,کانون فرهنگی هنری امام موسی صدر,کانون امام موسی صدر,

  • emammosasadr

    امیرحسین زینلی

    emammosasadr

    http://emammosasadr.loxblog.com

    کانون فرهنگی هنری امام موسی صدر (مسجد ثارالله)

    امام موسی صدر ، شايسته مرجعيت

    کانون فرهنگی هنری امام موسی صدر (مسجد ثارالله)

    به وبلاگ من خوش آمدید ایــــــــــــــمیــــــــــــــــــل: Emammosasadr88@yahoo.com کانون فرهنگی هنری امام موسی صدر (مسجد ثارالله)

    کانون فرهنگی هنری امام موسی صدر (مسجد ثارالله)